می گفت:

باشه یا نباشه برام فرقی نداره،

من سر میزنم یا جای خالیشو میبینم یا خودشو

عادتمه نمیتونم ترکش کنم

اما اون دیگه آروم شده

آروم آروم، نه از نگاههای سرکشش خبری هست و نه از کلام گرمش، 

نه از محبتش خبریه و نه از داد و بیداد کردنش

انگار یخ زده!

یکنواخت شده.

انگار نه انگار که همون عاشق سینه چاکه که یه روز آرزوشو به زبون آورد: 

آخرش مال من میشی.

میگه و چشمه ی اشکش میجوشه! چشماشو به چپ و راست میچرخونه

و انگار اونام میفهمند که با اولین قطره غرورش خورد میشه که اشکها رو می بلعند.

عشق چشیدنیه، چشیده باشی از یه نگاه و یه کلام میکشیش بیرون

میگه برام مهم نیست اما لرزش صدای نازکش لو میده اونچه رو نمیخاد بگه.

و من فکر می کنم ترک عادت همیشه هم موجب مرض نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها