تو اوج ناراحتی گفتم: من خیلی اینجا زحمت کشیدم و واقعا خودمو محق می دونم. من خیلی خالصانه وقت گذاشتم اما حالا پشیمونم.
گفت: بله. یه مکث دوثانیه ای و خیلی صریح گفت: کارتون برای خدا نبوده وگرنه پشیمون نمیشدید!
بهت!
ناراحتی!
و.! نمیدونم اسم بقیه ش چیه
حقیقتی که عریان، تلخیش رو به رخ کشید!

دائم درگیرم که یه کار تو عمرم پیدا کنم که مصداق حقیقت کلامش نباشه و هرچی به ذهنم میاد دنبالش یه ناخالصی چهره کریهش رو نشون میده.
دارم منفجر میشم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها